چوبگشاد داننده زآن آب بند
یکی شهرفرمودبس سودمند
چو دیوار شهر اندر آوردگرد
ورا نام کردند دارابگرد
یکی آتش افروخت ازتیغ کوه
پرستیدن آذر آمد گروه
ز هرپیشه ای کارگرخواستند
همه شهر ازایشان بیاراستند
ی